ما آبادانی ها لاف نمی زنیم!
من هم دیگر دنبال جواب نیستم. نمیخواهم بدانم چرا به این وضع اسف بار افتادهایم، چرا کسی کار درست و درمان نمیکند، و دیگر کسی را هم متهم نمیکنم. آوای جنوب /فاطمه سادات سید عزیزی نگهداشتن وسایل قدیمی و از کار افتاده عملا کار بیهودهای است. همیشه مادرم غر میزند، که چرا این خرتوپرتها را
من هم دیگر دنبال جواب نیستم. نمیخواهم بدانم چرا به این وضع اسف بار افتادهایم، چرا کسی کار درست و درمان نمیکند، و دیگر کسی را هم متهم نمیکنم.
آوای جنوب /فاطمه سادات سید عزیزی
نگهداشتن وسایل قدیمی و از کار افتاده عملا کار بیهودهای است. همیشه مادرم غر میزند، که چرا این خرتوپرتها را جمع کردهاید. حق هم دارد. خانهمان آنقدر بزرگ نیست برای چپاندن کلی خاطرات ریز و درشت، مثل انگلیسیها هم اتاق زیرشیروانی نداریم که وسایلمان را انبار کنیم و بعد از چند سال گذشتهیمان یادمان بیاید، هوس کنیم زندهشان کنیم و گذرمان به اتاق زیرشیروانی بیفتد و با لبخند ملیح و کلاسیکی روزگارمان را مرور کنیم.
شاید یکی از دلایل لاف زدنمان هم همین باشد. همین که هیچ چیزی برای اثبات نداریم، یا داشتهایم و در نگهداشتن مدارک، اسناد و شواهد اهمال کردهایم. کسی که ادعای شاعری دارد، نمیتواند شعری نداشته باشد.
اینگونه است که جماعتی از ما به جرم یدک کشیدن نام آبادان، میشویم دروغگو و به عبارت محترمانهتری لافزن. لاف چه را میزنیم؟ لاف امکانات و فرهنگ و داشتن پتانسیلهای بالای شهری و مردمی، لاف انگلیسی حرف زدن کارگران آبادانی زمان رضاخان؟ لاف چند ملیتی بودن یک شهر کوچک؟ لاف فرودگاه بین المللی که هنوز به این نام مشهور است؟ لاف پروازهای مستقیم از لندن و آمریکا و…؟ لاف داشتن سینما و مراکز خرید و تفریحی و صدا و سیما؟ لاف پاریس کوچولو بودن شهری که جنگزدگیاش هنوز از ۵ کیلومتری شهر پیداست؟ و خیلی لافهای دیگر که نمیدانم چرا لاف شدند؟! چرا حقیقتشان را کتمان میکنند؟! چرا بودنشان برای بعضیها زجرآور است؟! از پاک شدن این حقایق چه کسانی سود میبرند؟!
پیرمردی از شهرکرد به من میگفت: وقتی به شما میگویند لاف میزنید نباید ناراحت شوید! چون آنها چیزهایی را نمیتوانند باور کنند که شما با آنها خاطره دارید.
جملهاش به دلم نشست، آنقدر که جمله را نوشتم گوشه دفترچه یادداشتم و کنارش با سبز اضافه کردم گفتهی ” یک شهرکردی اصیل”.
وقتی دیگران اینقدر ما را باور دارند، چرا ما به خودمان اجحاف کنیم؟ وقتی میتوانیم اثبات کنیم گذشتهای را که سرشار از آرزوی دیگران بوده است. به موزهای برسیم که سال تا سال رنگ آدمها را به خود نمیبیند، به منازل شرکت نفتی که یکی در میان خراب میشوند و بافــتی را نابود میکنند که عقبه و تاریخ آدم های آن دوران بوده است، به کلیسایی که گِل و خاک روی ناقوس و تن سفیدش نقش بسته، به مسجدی که کلیسا را در کنار خودش جای داده و موجبات تعجب دیگران را فراهم میکند، به باغ موزهای که بیشتر شبیه خارموزه است، تا نمایانگر دوره ای از کتاب تاریخ این شهر، یا به قبرستان انگلیسیها که برای آرامیدن کسانی که فقط هم مذهب ما نبودهاند اما انسان بودهاند. به ساحلی که اگر دست شهرهای بالا بود اکنون بزرگترین تفرجگاه برای شهروندان آن شهر تلقی میشد، و هزاران هزار نقطهی این شهر که دستخوش تغییرات شد و دل شکسته از خرابیها باقیماند.
حالا این همه سوال را چه کسی باید جواب بدهد؟ کسی که وظایفش را به دیگری پاس ندهد. کسی جوابهای دقیق و اصلی را بداند. آنقدر نمیدانند که جوابی برای بازگو کردن نمیماند. من هم دیگر دنبال جواب نیستم. نمیخواهم بدانم چرا به این وضع اسف بار افتادهایم، چرا کسی کار درست و درمان نمیکند، و دیگر کسی را هم متهم نمیکنم.
فقط میخواهم بدانم دیگر نمی شود کاری برای زخم های این شهر کرد؟
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0