بسیار زیبا و خواندنی بود لذت بردیم رها خانم
این گفتگوی خواندنی را از دست ندهید/خاطرات یک مادربزرگ قالیباف برای نوهاش/کاری از رها فدایی

بر اساس این گزارش رها فدایی، دانشآموز پایه پنجم دبستان رسالت گچساران، در سفر به زادگاه پدرش، شهرضا، مصاحبهای با مادربزرگش که از قالیبافان قدیمی آنجاست، انجام داده است.
آوای جنوب/ رها فدایی
به گزارش آوای جنوب،نوروز امسال آموزش و پرورش در اقدامی پسندیده، از توزیع پیکهای بیکیفیت نوروزی در سطح مدارس جلوگیری به عمل آورد و ابتکاری به خرج داد تا دانشآموزان چند روزی به دور از فضای درس، استعداد خود را در زمینههای دیگر بسنجند، دانشآموزان موظف بودند یک داستان نوشته، گزارشی تهیه کرده یا مصاحبهای انجام دهند و آن را به آموزشگاه مربوطه ارائه دهند. ظاهرا قرار است کارهای برتر در هر زمینه انتخاب و معرفی شوند.
بر اساس این گزارش رها فدایی، دانشآموز پایه پنجم دبستان رسالت گچساران، در سفر به زادگاه پدرش، شهرضا، مصاحبهای با مادربزرگش که از قالیبافان قدیمی آنجاست، انجام داده است.
به منظور سپاس از اقدام سازمان آموزش و پرورش و تشویق دانشآموزان به نویسندگی و همچنین ارجنهادن به تلاش مادران این سرزمین، پایگاه خبری آوای جنوب این مصاحبه را منتشر میکند باشد تا در اینده ای که نوجوانان ما تحت تاثیر فضای مجازی این روزهای جامعه قرار گرفته اند و احساس خطر برای آیندگان است رها خانم الگویی باشد برای دختران همسن خود.
در نگاهش دو چیز را میتوان احساس کرد: غم و حسرت، قالیبافی اگرچه حرفهای هنری است، ولی مانند هنرهای دیگر، موجب آرامش روان نمیشود؛ بلکه روح و جسم انسان را فرسوده میکند. انتظار چندین ماهه برای اتمام یک قالی، زن بودن بیشتر قالیبافان و نگاه مردسالارانه به آنها، تضییع حقوق مادی و معنوی توسط خریداران و واسطهها، تداخل با وظایف خانهداری و تربیت فرزند، عدم آگاهی از نکات بهداشتی و ارگونومی و قدرناشناسی اطرافیان از جمله مواردی است که در طول زمان، افسردگی و اضطراب و انواع مشکلات جسمی را برای قالیبافان به ارمغان میآورد.
عصمت فدایی یکی از هزاران قالیباف گمنام ایران زمین است که با تن و روحی خسته، برایمان از یک عمر تلاش صحبت میکند. از کودکی که به جای بازی و بچگی، به اجبار پدر و مادرش قالی میبافته و نمیداند ثمرهاش چه شده است؛ از دوران پس از ازدواج که کمک خرج همسرش بوده، از زایمان سخت در دل زمستان که او را تا پای مرگ برده بود؛ از سالهایی که علاوه بر قالیبافی و فرزندداری، مدتها پذیرای خانواده همسرش در شهر غریب بوده، از سختیهای تربیت شش فرزند و ….تا پدر من که فرزند چهارم اوست همیشه به او میگوید که این همه بچه برای چه بود و همان سه تای اول کافی بود!
مادربزرگ من این روزها دلش به رفت و آمد فرزندان و نوههایش خوش است و یک جفت قالی که برای خودش به یادگار نگه داشته است دستان من در دستان او حس آرامش عجیبی به من می دهد.
گفتگویم را با او اینگونه آغاز می کنم:
از چند سالگی قالیبافی را شروع کردید؟
از شش سالگی.
اولین بار نزد مادرتان این حرفه و هنر را آغاز کردید؟
نه. من را پیش یک استاد بردند. اولین درس ما خفت زدن (گره زدن) بود. ولی این استاد عصبی بود و خیلی خوب یاد نمیداد. پس از مدتی مرا پیش یک استاد دیگر بردند. این استاد اکثرا خانه نبود و من از دو شاگرد او که سنشان از من بیشتر بود یاد میگرفتم. استاد، کارهای خانه را هم به آنها واگذار کرده بود و من هم به آنها کمک میکردم. یک روز آنها از من خواستند که ظرفها را بشویم. من کنار حوض در حال شستن بودم که درون آن افتادم و نزدیک بود خفه شوم، مرا به زحمت بیرون کشیدند و از آن به بعد خانواده دیگر نگذاشتند که به آنجا بروم.
پس از آن چه کردید؟
در خانه خودمان کنار دو خواهر بزرگم قالی میبافتم.
مادرتان قالیباف بود؟
خیر. او گیوه میچید (میبافت). گیوههای مرغوبی بودند. پدرم هم تختکش بود و تخت گیوه درست میکرد.
در قالیبافی غیر از خفت زدن چه کارهای دیگری باید یاد گرفت؟
اصل کار، نقشهزنی است. در هر ردیف باید ابتدا گرههای مربوط به نقشه را بزنیم و سپس بین این گرهها را با رنگ زمینه پر کنیم. اوایل کار خواهر بزرگ ما نقشه میزد و ما بقیه ردیف را میبافتیم. ولی با ازدواج خواهرانم، خودم نقشهزنی را فرا گرفتم و پس از آن به صورت مستقل دار قالی برپا میکردم.
آیا قالیبافی را دوست داشتید؟
چیزی بود که به قول معروف توی دستمان گذاشته بودند و اگر هم دوست نداشتیم مجبور بودیم انجام دهیم.
روزی چند ساعت کار میکردید؟
وقتی به خانه استاد میرفتم، از هفت صبح تا ۱۲ آنجا بودم. بعد از ناهار، ساعت یک و نیم میرفتم و غروب آفتاب برمیگشتم. در خانه پدرم هم وضعیت به همین شکل بود. ولی بعد از ازدواج، بین کارهای روزانه قالیبافی میکردم.
مقداری از قالیبافی برایمان بگویید.نام وسایل قالیبافی که با آن مشغول کار هستید؟
چاقو، قیچی، دفتین، نقشه و دستگاه یا دار قالی.
آیا چاقو و قیچی قالیبافی شکل خاصی دارند؟
باید شکل خاصی داشته باشند. تیغه چاقو کوتاه است و یک بخش نوک تیز دارد که با آن گرههای اشتباه را باز میکنند. قیچی هم دارای لبه خاصی است که بتوان نخهای هر ردیف را به اندازهی ردیف قبلی کوتاه کرد.
دفتین چیست؟
بعد از بافتن هر ردیف، یک نخ پود روی ردیف رد میکنیم. دفتین وسیلهای شانهای شکل است که با آن نخ پود را میکوبیم.
در مورد نقشه بگویید.
نقشه را اساتید نقشهکشی بر روی کاغذهای شطرنجی مخصوصی به صورت رنگی رسم میکردند و کاغذها را بر روی تختهی نازک میچسباندند تا راحتتر از آن استفاده کنیم. هر خانه نشانهی یک گره است.
چند نوع دار قالی داریم؟
دو نوع. زمینی و ایستاده.
جنس آنها از چه بود؟
اوایل دارها چوبی بودند. زمین را میکندند و پایههایش را درون آن محکم میکردند. ولی بعدها دارهای فلزی آمدند که به راحتی روی زمین مستقر میشدند و میشد آنها را در هر جای خانه قرار داد.
مواد به کار رفته در قالی چیست؟
خامه که همان نخ قالیبافی است و از جنس پشم یا کاموا است. نخهای چله که همان تارهای قالی هستند و نخهای پود که توضیحش را قبلا دادم.
چه نوع قالیهایی میبافتید؟
اوایل قالی زیرپایی میبافتم. ولی بعدا فقط قالی تزیینی میبافتم که از نوع نایینی، قمی، کرکی و کرک و ابریشم بود.
چه فرقی با هم داشتند؟
از لحاظ نقشه و جنس نخ با هم فرق داشتند. خامهی قالیهای نایینی و قمی از جنس پشم بودند ولی کرکیها همان کامواهای مصنوعی بودند. در بافت قالیهای نایینی و قمی، برای هر گره از چهار نخ چله استفاده میشود، ولی قالیهای کرکی و ابریشمی دو تار به کار میرود؛ بنابراین گرههای آن ریزتر و ظریفتر است. قالی نایینی نسبت به قمی جنس خامهی بهتری داشت و نقشههای آن زیباتر بود. اندازه آنها نیز زیباتر بود و به اصطلاح پردهای بودند و در ورودی مساجد و مجالس به صورت پرده روی دیوار آویزان میشدند. ولی قالیهای قمی کوچکتر بودند و بیشتر به عنوان رومیزی استفاده میشدند.
قالیهای کرکی و ابریشمی هم تزیینی بودند؟
بله. زیباتر هم بودند و البته قیمت بالاتری داشتند. هنگام قیچی کردن آنها باید دقت بیشتری میکردیم. قالیبافان اصفهان در بافت این قالیها از قلاب هم استقاده میکردند. به خاطر این که ابریشم به دلیل نازکی و استحکام، به مرور باعث زخم شدن انگشتان میشود. ولی من این ها را هم مانند دیگر قالیها بدون قلاب میبافتم.
اندازهی قالیها چقدر بودند؟
نایینی ۵/۱ در ۲ متر و قمی و کرکی ۱ در ۵/۱ متر.
بافت یک قالی چقدر طول میکشید؟
خانهی پدرم که بودم، هر سه ماه یک قالی میبافتم. ولی بعد از ازدواج شش هفت ماه تا یک سال طول میکشید. قالیها را جفتی میخریدند و حتما باید دو تا میشد تا بتوانم بفروشم.
بچههایتان هم قالی میبافتند؟
دوتا دخترم بله. چون درس میخواندند فقط تابستانها میبافتند.
از همان شش سالگی؟
خیر، از حدود ده سالگی. خودم نقشه میزدم و آنها میبافتند. هر روز یکی از آنها کارهای خانه را انجام میداد و من و دیگری قالی میبافتیم.
خودتان درس خوانده اید؟
خیر. زمان ما رسم نبود که دختر را به مدرسه بفرستند. همیشه بزرگترین آرزو و حسرت زندگیم سواد بود. برای همین بسیار به درس خواندن بچههایم اهمیت میدادم. خودم هم چندسالی در نهضت سوادآموزی، خواندن و نوشتن را یاد گرفتم.
نام قسمتهای مختلف طرح یک قالی را بگویید.
از بیرون قالی به داخل ابتدا کناره نام دارد. بعد از آن را کلهقندی میگفتند. پس از آن طره و سپس حاشیه قرار دارد. بعد از حاشیه باز هم یک طره و کلهقندی است. بعد هم قسمت اصلی قالی است که زمینه نام دارد. مرکز قالی ترنج گفته میشود. زمینهی برخی قالیها نیز دارای حاشیه است. حاشیههای چهار گوشهی زمینه لچک نام دارد. البته ممکن است یک قالی برخی از این قسمتها را نداشته باشد.
تا کی به قالیبافی ادامه دادید؟
تا حدود پنجاه سالگی. بعد از عروسی دختر دومم یک عمل جراحی داشتم. پس از آن یک جفت قالی بافتم که هنوز دارم. بعد از آن یک دار قالی برپا کردم. یک روز مشغول تمیز کردن زیر آن بودم که ناگهان کمرم گرفت و دیگر نتوانستم تکان بخورم. یادم میاید زمستان بود و هوا خیلی سرد. همین طور منتظر ماندم که دامادم آمد و مرا به داخل اتاق برد. ظهر که پسر بزرگم آمد و حال مرا دید، دستگاه قالی را جمع کرد و دیگر نگذاشت قالی ببافم.
با وجود مشغلههای زندگی، چگونه برای قالیبافی وقت میگذاشتید؟ یک روز خود را از صبح تا شب برایمان تعریف کنید.
در این جا مادر بزرگ آهی از ته دل کشید و گفت: چه بگویم. در این مورد داستان زیاد است. مثلا آن زمانی که اصفهان زندگی میکردیم، علاوه بر دو کودکی که داشتم، پدر و برادرهای شوهرم هم پیش ما زندگی میکردند. صبح که همه خواب بودند، من بیدار میشدم و کارهای خانه را انجام میدادم و صبحانه آماده میکردم. بعد از این که همه میرفتند، پشت دستگاه قالی مینشستم. آن زمان قالی کرک و ابریشم میبافتم. تا ظهر دو راه تمام میکردم. بعد از ناهار همسرم تا ساعت سه خانه بود؛ بچهها را پیش او میگذاشتم و با دو زنبیل پر از کهنهی بچه و لباس کثیف میرفتم سر مادی (نهرهای آب که از وسط شهر اصفهان میگذرد، مادی نام دارد). لباسها را میشستم و برمیگشتم. در زمستان گاهی اوقات مادی یخ میبست، یخ را میشکستم و با آب زیر آن لباس میشستم. برخی روزها که دیر میرسیدم، همسرم مجبور میشد بچهها را در خانه بگذارد و برود. تا ساعت چهار کارهای خانه را انجام میدادم و دوباره مینشستم پشت قالی. تا حدود هفت دو راه دیگر میبافتم. پس از آن خیلی کار داشتم: پاک کردن برنج، پختن غذا، خرد کردن قند، تر و خشک کردن بچه، جارو زدن، مرتب کردن خانه و … پس از آن همه میآمدند، شام میخوردند و میخوابیدند. من نقشه فردا را میزدم و میخوابیدم و فردا روز از نو …
پس با این حساب شما در طول روز یک دقیقه هم استراحت نداشتید؟
دقیقا. اگر داشتم الان با چندین بیماری دست و پنجه نرم نمیکردم.
سپس مادربزرگ ماجرای زایمان سخت در زمستان را برایم تعریف کرد که به خاطر سرماخوردگی، تب بالای ۴۰ درجه، تشنج و بیهوشی، تا سرحد مرگ رفته بود و پزشکان بیمارستان در اصفهان از او قطع امید کرده بودند. همزمانی همهی این مشکلات با مشغلههای استخدام پدربزرگ و نقل مکان از اصفهان به شهرضا، چنان خاطرات تلخی برای او ساخته بود که چندین بار چشمانش پر از اشک شد.
اگر به دوران کودکی برگردید، باز هم قالیبافی را شروع میکنید؟
برای سرگرمی آری. به هر حال بعضی مواقع لازم است به کاری غیر از کارهای روزانه سرگرم باشیم.
قالیبافی چه مشکلاتی برایتان داشت؟
مشکلات جسمی زیادی برایم به وجود آورد که بیشتر آن روی ستون فقراتم بود که خودت بهتر میدانی اینروزها وضعیت بدی دارد.
از نظر روحی چطور؟
استرس تمام کردن کارهای خانه یا طولانی شدن بافت یک قالی و انتظار برای اتمام آن، گاهی خیلی اذیتم میکرد. مخصوصا نزدیک عید نوروز که هر روز میگفتم پس کی این قالی تمام میشود.
چه کارهایی غیر از قالیبافی بلدید؟
گیوهچینی را از مادرم یاد گرفتم و گاهی خودم انجام میدادم. بافتنی هم بلدم و تمام لباسهای زمستانی همسر و بچههایم را خودم میبافتم؛ بلوز، ژاکت، شال و کلاه. خیلی از لباسهای سیسمونی هر دو دخترم را هم خودم بافتم و دوختم. یادم میآید وقتی سیسمونی دختر اولم را به خانهاش فرستادم، یکی از بستگان شوهرش به او گفته بود: مگر شبانهروز مادر شما ۴۸ ساعت است که فرصت کرده این همه وسیله را به تنهایی آماده کند.
خاطرهی خاصی هم دارید که در ذهنتان باقی مانده باشد.؟
اصفهان که بودیم، دستمزدی کار میکردم؛ یعنی دار قالی و کاموا و ابریشم از صاحبکار بود و من فقط مزد میگرفتم. یک روز صاحبکار با یک نفر دیگر آمدند و کار مرا دیدند. ظاهرا آن فرد مشتری بود و دنبال قالی مرغوب میگشت. بعد صاحبکار آن فرد را به کناری کشید و با او آهسته صحبت کرد. ولی من شنیدم که به او گفت: «اگر قالی خوب میخواهی به همین خانم سفارش بده. من ۲۰ سال است که در اصفهان دار قالی برپا میکنم. قالیبافی به ظرافت و تمیزکاری این خانم ندیدم». آنجا فهمیدم که کارم چقدر خوب بوده و خودم خبر نداشتم و این که چرا صاحبکار آهسته صحبت میکند که نکند من طلب مزد بیشتری کنم. به طور کلی سود اصلی را صاحبکاران و واسطهها میبرند و زنان قالیباف به خاطر عدم آگاهی و زن بودن به حق خود نمیرسند.
و حرف آخر مادربزرگ به من چه خواهد بود؟
صحبت خاصی نمانده. فقط این که شما بچهها خدا را شکر کنید و قدر زندگی راحتتان را بدانید. من کودکی سختی داشتم. یادم میآید مادرم اجبار میکرد روزی ۱۴ راه ببافیم. اگر نمیتوانستیم، شب تا دیر وقت یک چراغ کوچک نفتی بالای دستگاه میگذاشت تا کارمان را تمام کنیم …
و من حالا بوسه ای بر دستان مادر بزرگم می زنم و او مرا در آغوش می گیرد و با دستانش مرا نوازش می کند؛ خدای من فکر کنم این بهترین حس و حالی است که تا کنون داشته ام.
رها فدایی
و در پایان مدیر مسول سایت آوای جنوب از رها خانم فدایی سوال می کند حالا بعد از گفتگو با مادربزرگ چه توصیه ای به دیگر دوستان و بچه های امروز دارید که او در پاسخ به ما می گوید به نظرم بچه های همسن و سال من برای اینکه قدر امروز خود و آسایش و رفاه را بدانند بهتر این است با پدربزرگ و مادربزرگ های خود در خانه گفتگویی انجام دهند تا هم از سختی های آن زمان آگاه شوند و هم خاطره ای از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها برای ما بجا بماند.
برچسب ها :آموزش و پرورش ، آواي جنوب؛ ، آواي جنوب/ رها فدايي ، آوای جنوب ، خاطرات يك مادربزرگ ، قالیباف ، گچساران ، ورزش3
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
به نظرم این بهترین کار بود برای ثبت کردن خاطرات بزرگان خانواده و فامیل
جالب و آموزنده دختر خوب
بسیار زیبا خواندنی
رها خام مصاحبه زیبا و دلنشین بود همه نوجوانان باید از آن درس بگیرند و قدر موقعیت های خود را ببیند .قلم زیبای بود موفق باشی
بسیار زیبا بود رها جان از اینکه میبینم روحت نیز مانند جسمت بزرگ شده خوشحالم برایت آرزوی سرافرازی و سربلندی و شادکامی دارم برای مادربزرگ عزیزت نیز آرزوی سلامتی و عمر با برکت از خدا میخوام
آفرین به دختر دانا و خوب
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 8 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : 7