کد خبر : 55282
تاریخ انتشار : پنجشنبه 2 اسفند 1403 - 10:25

شمایل غریب یک قهرمان نفرین شده / از رمل ساق‌ها تا اسطرلاب سایه‌ها!

شمایل غریب یک قهرمان نفرین شده / از رمل ساق‌ها تا اسطرلاب سایه‌ها!

آوای جنوب نخل‌های دوحه همسفران خوبی بودند برای تفنگچی نفرین شده‌ای که شمشیرهای آخته بی‌صبرانه انتظارش را می‌کشیدند به گزارش آوای جنوب، شماره ۲۰ از چشم افتاده، وقتی پاورچین کنار خط آمد تا جای مسعود جوما را بگیرد، در مخیله‌اش نمی‌گنجید فاصله طولانی دوزخ تا مینوی جاوید را فقط در ۳۰ دقیقه طی کند. آنجا

آوای جنوب

نخل‌های دوحه همسفران خوبی بودند برای تفنگچی نفرین شده‌ای که شمشیرهای آخته بی‌صبرانه انتظارش را می‌کشیدند

به گزارش آوای جنوب، شماره ۲۰ از چشم افتاده، وقتی پاورچین کنار خط آمد تا جای مسعود جوما را بگیرد، در مخیله‌اش نمی‌گنجید فاصله طولانی دوزخ تا مینوی جاوید را فقط در ۳۰ دقیقه طی کند.

آنجا در ورزشگاه بن علی فرزند برنای گچساران اشباح سرگردان را از پیرامون خویش دور کرد و در پلک به‌هم زدنی به قهرمان فیلم اکشنِ سه شنبه شب بدل شد. ققنوسی که از خاکستر خود برخاست و داغی سترگ بر پیشانی دشداشه‌پوش‌ها گذاشت و دلبرانه زیر برگه صعود لشکر آبی را پاراف کرد.

وینگر فانتزیست که پیش از این در فولاد و گل گهر با مارشی روح نواز طبل‌ها را به صدا درآورده بود، در راه اجرای فرامین نیمکت آبی چنان مستأصل نشان داد که بسیاری تصور کردند حتماً کاسه‌ای زیر نیم کاسه بوده که چنین توپچی فروریخته‌ای به استخدام اتراقگاه لاجوردی درآمده است. آش آن‌قدر شور شد که کانال‌های بی شناسنامه با عتاب و خطاب خواستار کنار گذاشتن کوشکی از استقلال شدند و فسخ قراردادش را مهم‌تر از نان شب قلمداد کردند.

سرنوشت اما به گونه‌ای دیگر رقم خورد. در شب ولرم آن سوی خلیج فارس وقتی ماه همراه با مردان مغموم آریایی دست‌هایش را به دعا بلند کرد، وینگر ۱۷۳ سانتیمتری چون تیر از چله کمان رها شد و با یک گل و یک پاس گل در میانه چمنزار پا سفت کرد. اوج کار کوشکی هنگامی رقم خورد که یک تنه مدافعان و سنگربان الریان را به کرنش مجبور کرد و با گلی استثنایی در حوالی شانه‌های سهراب ذکر غریبی را بر زبان راند.

آنجا در ورزشگاه پر از خالی، آژیرها به صدا درآمدند و وضعیت فوق العاده اعلام شد درست زمانی که کشف امید روانخواه به سلامتی عشق آبی‌ها از نو متولد شد و از رمل ساق‌هایش به اسطرلاب سایه‌ها پل زد.

حالا او به نرمی ادا شدن جمله دوستت دارم به سلول‌های دوآتشه‌ها وارد شده است. حالا دیگر هیچ کس یادش نمی‌آید علیرضا کوشکی تا همین پریروز یقه بارانی‌اش را بالا می‌داد و در هیاهوی بالای شهر تهران ناپدید می‌شد تا از طعنه و کنایه تیفوسی‌ها در امان بماند. مردی با یک جفت دکمه خیس در حدقه‌اش و خون گرم در زیر پوست رخسارش میان حبس مدام نفس‌ها نضج گرفته و به نور متحرک لرزان بر صندلی‌های شیک بن علی بدل شده است. چه فرجامی!

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.