* برای مردی که ، مرد بود … * به قلم سعید رحمانی اصل
* برای مردی که ، مرد بود … * به قلم سعید رحمانی اصل این بار نوشتن بهانه نمی خواست … اشکی که برایم جوهر شد و بغضی که قلم … و مردی که رفتنش ، داستان ایل و دیاری شد … دیروز همه آمدند … و به زیر لب زمزمه می کردند او یک
* برای مردی که ، مرد بود … * به قلم سعید رحمانی اصل
این بار نوشتن بهانه نمی خواست …
اشکی که برایم جوهر شد و بغضی که قلم …
و مردی که رفتنش ، داستان ایل و دیاری شد …
دیروز همه آمدند …
و به زیر لب زمزمه می کردند او یک مرد بود …
آری او یک مرد بود …
مردی که بر تفکری که همه چیزش بود تا آخر ایستاد …
و چه زیباست آن عکسهایش در قامت سرباز پیرجماران در آلبوم جنگ پدرم …
دیروز در بهشت زهرا شانه های بسیاری برای آرام شدن داشتم …
آری او رفت …
اما ، دیروز من ماندم و یک بغض …
و پایبندی به عهدم با آن مرد …
که مبادا علم عشق بر زمین بیفتد و بماند …
( شهر من بوسه بر خاکت ، استواریت را می ستایم … )
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0