آوای جنوب

قصه مظلومیت شهدای آبادان چیز دیگری بود / گفتگو با سردار حاج احمد خورشیدی

خورشیدیما فقط ۱۱۰ نفر بودیم

آوای جنوب ؛

تهیه کننده : علی مراد کاظم پور / گفتگو با سردار حاج احمد خورشیدی از فرماندهان دوران دفاع مقدس

اگر نگاهی به تاریخ هشت سال دفاع مقدس داشته باشیم متوجه فداکاری هایی از دل همین شهر کوچک گچساران در دوران دفاع مقدس می شویم.
پایگاه خبری آوای جنوب در راستای هفته دفاع مقدس و با شعار دفاع همچنان باقی است خاطراتی از رزمندگان و یادگاران آن روزها را در برای مطالع نسل جوان در سایت قرار می دهد.
سرادر حاج خورشیدی که امروز ترکش های جنگ و شیمیایی آنروزها را به یادگار همیشه همراه خود دارد از جبهه می گوید هر چند با کنایه ای کوچولو می گوید امروز دیگر خودی ها هم نمی خواهند حرف های جبهه را بشنوند شرو ع به گفتن خاطراتی از آن دوران می کند.

قبل از اینکه جنگ در جنوب شروع بشود ، در سومار و نفت شهر و قصرشیرین با دشمن جنگ توپخانه ای و چریکی داشتیم که به محض آغاز جنگ در جنوب ما را از سومار به اهواز فرا خواندند و با عجله خودمان را به اهواز و گلف که ستاد نیروهای سپاه بود رساندیم و یادم هست غروب به اهواز رسیدیم بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشا شهید مجید جعفری مارا به همراه تعدادی از بچه های اصفهان و ساوه را که ۱۱۰ نفر می شدیم جمع کرد و توضیح داد که دشمن با نیروهای فراوانی که حداقل یک لشکر می شوند پیشروی کرده و تا دارخوین ۴۵ کیلومتری جاده قدیم اهواز و آبادان آمده اند که اگر تا فردا جلوی آنها گرفته نشود اهواز سقوط می کند.

خورشیدی اینگونه ادامه می دهد ؛ یادم هست بچه ها اسلحه ام ۱ و ژ۳ داشتند و ۱۰ تا۱۲ قبضه آر پی جی و ۳ قبضه خمپاره ۱۲۰ ماحصل دارایی مان می شد و همان شب حرکت کردیم که باید بیرون شهر را با چراغ خاموش حرکت می کردیم که یادم هست چند دستگاه لندرور دست دهم را از شرکت نفت گچساران با هزار بدبختی گرفته بودیم که برای روشن کردن آنان باید هول می دادیم و مهمات و بچه ها در همان خودروها یک جا جمع بودیم که معلوم است چه تعریفی دارد همان شب یکدستگاه از لندرورها به علت تاریکی با خودرو دیگر شاخ به شاخ شد و دو تا از بچه ها مجروح شدند.

وقتی رسیدیم دارخوین نیمه های شب بود و تا صبح استراحت کردیم و بعد از نماز صبح کار شروع شد البته عراقی ها آمار مارا داشتند چرا که چند جاسوس در روستا وجود داشت که به آنها آمار مارا می دادند و یکی شان هم شناسایی و دستگیر شد.

  روز اول ۲ تا شهید دادیم و هر چه می گذشت حجم آتش دشمن بیشتر می شد و روز چهارم یک استوار عراقی اسیر شد که اطلاعات خوبی هم به ما داد و معلوم شد که آنها قصد تصرف اهواز را داشته اند اما با حضور بچه ها به عقب انداخته اند و معلوم شد که یک لشکر پیاده و مکانیزه و زرهی هستند یعنی ۱۲۰۰۰ نفر نیرو و صدها تانک و نفربر و ادوات دیگر ،

جنگ ما با آنها بصورت ادواتی بود که بعد از چند روز گروه های کوچک چریکی و ضربتی تشکیل شد و شب ها را تک می زدیم و همین تک ها باعث شد تا لشکری که آمده بود اهواز را بگیرد از ترس تکهای شبانه مجبور شدند دور تا دور خودرا مین گذاری کرده واین یعنی زمین گیر شدن و هر شب تلفات خوبی را از آنها می گرفتیم تا ۱/۵ ماه بعد که خبر آمد دشمن در صدد تصرف آبادان است و بچه های دیگری سریعا جای ما آمدند و ما خودمان را رساندیم که آن حمله را در کوی ذوالفقاری بچه های ارتش به فرماندهی سرهنگ شجاع ” کیتری ” با قدرت سرکوب و بیش از ۲۰۰۰ نفر از دشمن را نابود کرده بودند و ما بعد از اتمام کار رسیدیم ، و مارا در محور فیاضیه مستقر کردند که تا عملیات شکستن حصر آبادن بچه ها در آنجا بودند تا ۵ مهر ۵۹ عملیات شروع شد و دشمن به عقب رانده شد و شهدای زیادی دادیم یاد شهیدان آن عملیات را گرامی می داریم از جمله شهید منوچهر حسین پور — بی خشت — عیسی پناهی .

۷ مهر سال ۶۰ بعداز عملیات شکستن حصر آبادان
###########################

۵مهر عملیات شکستن حصر آبادان با موفقیت انجام شد و هوای خوزستان خیلی گرم بود ، رفتیم تا اجساد مطهر شهدایمان را شناسایی کرده و با خود ببریم ،برق شهر قطع شده بود و و مجبور شدیم جنازه گلهای پرپر شده ایران که تعدادشان بالای ۲۰۰۰ نفر بود از کانتینر ها بیرون آورده و زودتر کار شناسایی و جداسازی و در تابوت گذاشتن را در فضای باز انجام دهیم و اینکار در میدان میوه و تره بار آبادان انجام می گرفت .

احمد خورشیدی که خود دوبرادرش تقدیم انقلاب کرده است می گوید : خدایا چه دردسنگینی توی دلم بود جنازه بچه ها را مجبور بودیم روی هم بریزیم که مثل تپه”ای شده بود و یکی یکی می آوردیم و کارمان را انجام می دادیم ،همه شان جوان بودند و بیشترشان زیر بیست سال ، برای اولین بار بود که با این حجم وسیع از شهدا روبرو می شدم ، با جرات می گویم بدترین روز زندگی ام بود ، و با آنکه در تمام مدت جنگ در جبهه بودم و شهدای زیادی را در صحنه دیدم اما قصه مظلومیت شهدای آبادان چیز دیگری بود و بعد از هر چند شهید ، چشمم به شهیدی از گردان خودمان می افتاد ، گرچه منتطر چنازه برادرم هم بودم اما انصافا اورا از یاد برده بودم و بالاخره تا شب همه جنازه ها را در تابوت گداشتیم و فرستادیم فرودگاه تا بروند دیارشان ، و برخی نیز شناخته نشدند که می بردند سردخانه اهواز تا مراحل شناسایی انجام شود ،

باورتان بشود با دیدن هر جنازه ا ز گلهای ایران می مردم و زنده می شدم آنروز بدترین روز زندگی ام بود که هرگزفراموش نمی کنم ، برای شادی روح شهدا یک صلوات بفرستید خدا یاورتان باد.

با دیگران به اشتراک بگذارید
else:
  • khamenei
  • hashemirafsanjani
  • president