آوای جنوب

خدای بزرگ!چه فاجعه ی مدرنی ! زندگی ماشینی !/ آدمای ماشینی و ماشینایی که/نرگس احمدپور

احمدپورصبح عجیبیه .شبیه هیچ صبح تکراری روزهای قبل نیست. آسمون خسته از یه شبانه روز غریدن وباریدن حالا بایه بزک دوزک جدید به یه فرش آبی ومخملی قشنگ می مونه که تازه از قالیشویی آوردنش وآبی تمییزش چشم رو میزنه.

 آوای جنوب /نرگس احمد پور ؛

تیری

هوا هم عجیب تمییز شده اونقدر که با همه ی وجود ریه هامو پر از هوا می کنم :ه ه ه ه …….و و و و و و و و و و و …..م م م م م ! چه بوی خوبی! عطر آشنای نونهای تیری دلم لک زده برای بوی نون های تیری ،بوی سوز آرد روی تابه ی داغ .بوی شیر سررفته ی روی اجاق که جلز و ولزش هم آدمو گرسنه تر می کرد.دلم لک زده برای شنیدن صدای پای همسایه ها صدای قیل وقال بچه های قد ونیم قدشون که صبح اول صبحی می زدن به دل کوچه ونوبتی می رفتن سراغ دکه های نم گرفته ی محل وبا یه تیکه پنیر وبعضی وقتها چند قالب کره بدو بدو برمی گشتن خونه هاشون .همون روزهایی که مثل الان یخچال هیچ خونه ای مثل فروشگاه های کوچیک نبود که اول صبحی توی انتخاب صبحونه نیم ساعت فقط زل بزنی به لوازم بسته بندی شده که کدوم رو اینبار روی میز بچینی !؟اینکه آقای خونه چی می خوره و پسر خونه حالش از بوی کدوم معجون بهم می خوره ودختره برای نخوردنش کدوم بهونه ی رژیم های مد روز رو در بیاره

امروز صبح فارغ از همه ی این تصورات ، مادربزرگه با یه لبخند پر از چروک اما صمیمی نونهای داغ رو گذاشته توی سفره ی پارچه ای چلوارش و داداشه نفس نفس زنون از دکه برگشته تا با همون قالب پنیر مشهوری که توی درس روباه وزاغ دهن همه رو آب می انداخت ، صبحونه رو با چای داغ و نون تازه ی مادربزرگ شریک بشه !شیطنتش رو از قالب چشماش آویزون گردنش کنه وبا یه تیر و کمون بی نظیر بعد از صبحونه پاپی بچه های محل روانه ی دره ی بزرگ پایین محل بشه.مادربزرگه هم انگشتای نقش ووانقش حنا بستشو میزنه توی گونی پر از آجیلش :گندمبرشته وکنجد بو داده و مویز کلخنگ میشه اوج شادیمون توی یه جمعه ی روستا..راستی آخرین بار رنگ حنا توی کدوم حنابندون ته ذهنمون مونده؟

نان تیری نان سنتی

یادش به خیر -محله های دهه ی شصت با اون دکه هایی که هر کدومشون یه چیز خاص داشتن ..هیچکدومشون جنس کامل نداشتن وبهانه ی در به در شدن جلوی هر کدومشون مثل الان قیمت جنس های مشابه نبود .واسه آب نبات قیچی سراغ یکیشون می رفتی و واسه مداد و دفتر مدرسه سراغ دکه ی بعدی ..تازه وقتی می خواستی خوراکی ها ی لازم خونه رو بخری دنبال قیمت روی بشکه وجعبه و بسته هاشون نبودیم.جنس ها فله توی یه کیسه نایلون یا پاکت جا می گرفت کف ترازو و عددهای ۱-۲-۳-۵-که روی سنگهای کیلو نقش بسته بود قیمت آخر رو بهمون اعلام می کرد ولذت پول شمردن یه لذت خاص بود یه چیز توام با ترس و شیرینی خرید.ترس از کم شدن ماهانه و شیرینی یه خرید که اندازه ی توان و وسع خانواده بود .مثل الان که یه کارت بکشی و سریع رقمهای نجومی رو توی ذهنت هضم کنی وآخر سر بگی کم آوردم مهم نیست ، فلان زمینم رو بفروشم یا فلان سپردمو برداشت کنم جبران بشه ، نه! واقعا طعم زندگی ها هم مصنوعی شده .مثل اونوقتها نیست که هر روز صبح باباهه با یه یا علی از خونه بزنه بیرون و سر ظهر خسته و عرق ریزون با یه شکر خدا ی ساده بشینه کنار بقیه که به احترامش هنوز لب به غذا نزدن و با بسم الله دهن همه رو به طعم ساده ی یه خوراک سنتی آشنا کنه و مدام به مادره بگه :زن دست وپنجت درد نکنه -مادره هم بگه :خدا به بازوهات قوت بده وبه سفر ه مون برکت بده.

نه که الان باباها بی اعتقاد شدن نه!الان باباهه یا از سر بیکاری حوصله حرف زدن با زن وبچشو نداره یا از سر بدهی های زیادش خسته تر از اونه که شب هم بتونه توی شام خوردن کنار بچه هاش بشینه .اصلا بعضی وقتا قیافه ی بچه هاشم هفته به هفته نمی بینه .

یا حتی همین بچه ها مثل اونموقع ها کمک دست مامانه برا خرید نیستن وقت نمیزارن همه ی هم و غمشون آی پدهای میلیونی و بازی های به روزشونه .مادره هم اینقدر چشم و همچشمی فامیلی انداختش توی یه عالمه قرض وقسط که مجبوره یه تایم همپای باباهه کار کنه اونقدر که بعضی وقتها کارش توی خونه خلاصه میشه به جمع کردن قوطی کنسروها و پاکت پیتزا و ظروف کثیف غذاهای آماده ی نیمه خورده …تماشایی ترین لحظه ی زندگیهاشون هم جر وبحث های آخر شب و داد وهوار شون با باباهه که خسته وعصبی سیگار پشت سیگار پک می زنه می پیچه توی مجتمع

همین مجتمع های قوطی کبریتی که حالا صدای سرفه های آدمهاشم داد همسایه رو در میاره .وسط دعوا هم پسره ذوق زده هوار می کشه :مامان ..بابا…نگاه کنید یه رباط آدم نمای جدید..ژاپنی ها ساختن ..فوق العادست …حتی قیافه ی معصوم بزغاله ها و بره های گله ی بابابزرگه شده یه آرزوی بزرگ!به جاش حیوانای تزیینی مدرن ، همستر-سنجاب-سگها و گربه های میلیونی !

خدای بزرگ!چه فاجعه ی مدرنی ! زندگی ماشینی !/ آدمای ماشینی و ماشینایی که جای آدما رو می گیرن ..

اینها همه ی صبح های تکراری زندگی مدرن ما آدمهای اواخر قرن بیست ویک رو تشکیل داده و آرزوی صبح های دیروز صبحهایی که مادربزرگها با ولع خاصی ازش تعریف می کنن لای ورق خاک گرفته ی خاطراتمون جا خوش کرده .بیایید با آرامش دلپذیر یک صبح پاییزی صدای گنجشکهای کوچولو رو توی مغزمون تکرار سادگی ها کنیم .

با دیگران به اشتراک بگذارید
else:
  • khamenei
  • hashemirafsanjani
  • president