آوای جنوب

گفتگو با كوكب حاتمي بانوی مبارز انقلابی:

پنج سال از بهترین سال های زندگی ام در زندان های مخوف ساواک گذشت

حاتمیبانوی مبارز و انقلابی شهر گچساران با اشاره به این که در سن هفده سالگی یعنی اوج جوانی پنج سال و شش ماه از بهترین روزهای زندگی اش را در زندان های ساواک گذرانده است،گفت:دختر کنجکاوی بودم که در یک خانواده ی شرکت نفتی با تلفیقی از فرهنگ مذهبی و سنت های عرفی بزرگ شدم.

آوای جنوب؛

کوکب حاتمی متولد ۱۳۳۵ در مسجدسلیمان و ساکن شهرستان گچساران از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد است.

تاکنون هفت کتاب از مجموعه اشعار او به زیور چاپ آراسته شده است:مرغک شیدا،خلوت دل،وقتی به تو می اندیشم،کوکب سوخته (در سال ۸۲ یکی از ۳۰ اثر برتر کشور شناخته شد) کوکب رخشان(که در بین آثار زنان جنوب کشور رتبه اول را کسب کرد)خاطرات نور(درخصوص شهدای گچساران،دهدشت و یاسوج به صورت نثر سروده شده است).

او همچنین دل سروده های فراوانی در مناسبت های مذهبی دارد؛از امام زمان (عج) تا امام حسین(ع) و امام رضا (ع). وی که از چهره های نام آشنای مدیریت شهری در شهر نفت خیز گچساران است و چندین بار به عضویت شورای شهر گچساران برگزیده شده،عمری را در مبارزه با رژیم ستمشاهی و نیز فعالیت مدنی و تجارب مدیریتی برای بهبود شرایط زندگی مردم مناطق نفت خیز اما محروم لرزبان گذرانده است.

در سن هفده سالگی توسط ساواک دستگیر می شود و او را به مخوف ترین زندان ساواک که به آن پشت آگاهی می گفتند می برند و پنج سال و شش ماه از بهترین سال های زندگی اش را در زندان سپری می کند.

در ادامه،گفت و گوی این پایگاه خبری با این بانوی مبارز و نویسنده انقلابی که به بخشی از زندگی پر فراز و نشیب خود اشاره کرده است می آید:

حاتمی اظهار کرد:وقتی سال های آخر دبیرستان را می گذراندم متوجه شدم خیلی از بایدها و نبایدهای موجود در جامعه، چیزی جز اجحاف و زورگویی به پیکره رنجور مردم نیست و من دختر کنجکاوی بودم اهل مسجدسلیمان که در یک خانواده ی شرکت نفتی با تلفیقی از فرهنگ مذهبی و سنت های عرفی بزرگ شده بودم.

وی خاطر نشان کرد:یکی از معلمانم نقش مهمی در زندگی من ایفا کرد.روشنگری های او بسیاری از سؤالاتم را پاسخ داد، چنانچه بر سرعقیده ام استوار شدم و احساس می کردم که در قبال سرنوشت جامعه ام مسئول ام و می باید آن ها را از رنج نجات دهم پس همه ی خطرات را به جان خریدم و با راهنمایی دبیرم،مسؤلیت کتابخانه دبیرستان را برعهده گرفتم و پس از تمام شدن کلاس ها ساعاتی را به مطالعه می گذراندم.

آشنایی با فاطمه سیدی شروع مبارزات سیاسی

این بانوی مبارز و نویسنده یادآور شد:سال ۱۳۵۲یعنی در اواخر مقطع دبیرستان،با “فاطمه سیدی” آشنا شدم و پس از چند جلسه گفت و گو پی بردم با او از نظر فکری دارای اشتراکات زیادی هستم.روزهای بعد او جزوه های دستنویس را می آورد که مطالب زیادی در مورد ظلم و ستم رفته بر مردم داشت،مطالب را با شوق فراوان خواندم و طبق قرار در پاکتی درون سطل زباله قرار می دادم.سطل های زباله ی شرکتی از درون دریچه ای با طناب به پایین رفته و تخلیه می شد و دوباره به آشپزخانه ی واحد مسکونی باز می گشت.

آشنایی با شخصیت امام خمینی(ره)

وی بیان کرد:قرار بود بعد از پایین رفتن سطل،خودشان پاکت را بردارند و ببرند.تا مدتی کم و بیش از همین طریق مکتوباتی به دستم می رسید تا این که پایم به جلسات آن ها نیز باز شد.

حاتمی ادامه داد:در آن جلسات و طی گفت و گوهایی که صورت گرفت با شخصیت امام خمینی (ره) و اهداف عالیه ی ایشان آشنا شدم.اگر تا آن روز ذره ای شک و تردید در دلم راه یافته بود،پس از شنیدن نام امام(ره) هرگز تکرار نشد.پس از آن،رأس ساعت ده هر شب نامه ای با امضای موحد به دستم می رسید.

رهاکردن پرستاری به خاطر ورود به ارتش

این بانوی مبارز و انقلابی اظهار کرد:در آزمونی که برای استخدام پرستار برای بیمارستان شرکت نفت برگزار شد، شرکت کردم و امتحانات را با نمره ی خوب پشت سر گذاشتم و پذیرفته شدم. اما همزمان،رابط با من تماس گرفت و درخواست کرد برای پیشبرد اهداف اسلامی گروه،وارد ارتش شوم.ارتش در آن منطقه قصد راه اندازی تشکیلاتی داشت و برای جذب نیرو اعم از زن و مرد اعلام نیاز کرده بود.دانشکده ی پرستاری را رها کردم و برای ورود به ارتش آماده شدم و ثبت نام کردم.

نوشتن انشا ضد رژیم مانع ورودم به ارتش شد

وی ابراز داشت:به خاطر برخی فعالیت های قبلی ام در دبیرستان از قبیل انشایی که ضد رژیم نوشته و خوانده بودم،مانع از ورودم به ارتش شدند. موضوع،توسط یکی از همکلاسی هایم که پدرش ساواکی بود،لو رفته بود و به گوش مسوولان رسیده بود.مدتی گذشت تا اینکه با ورود بازرسان شاهنشاهی به مسجدسلیمان،از طرف گروه نامه ای از زبان من مبنی بر ندامت و پشیمانی از اعمال گذشته و وفاداری ام به شاه و رژیم سلطنتی نوشته شد.با این نامه،دوباره تقاضای ورود به ارتش را کردم که خوشبختانه پس از بیست روز پاسخ مثبت به دستم رسید و البته این کار منوط به قبولی در امتحانات ورودی شد.

به خاطر اهداف مبارزاتی گروه دوام بیاور

حاتمی افزود:امتحان ورودی ارتش را در پادگان عباس آباد تهران به عمل آوردند و قبول شدم. وظیفه ای که از طرف گروه،در ارتش برعهده من گذاشته بودند ارائه گزارش وضعیت داخلی ساختمان ها،گزارش رفت و آمدها و عضوگیری بود.

وی خاطر نشان کرد:هفت ماه در ارتش بودم و گاهی احساس می کردم میان غریبه هایی هستم که در نقطه مقابل اعتقادات و گرایش های من هستند ولی به خودم می گفتم به خاطر اهداف مبارزاتی گروه،دوام بیاور.در چنین شرایطی،احساس کردم نسبت به من بدگمان شده اند. طبیعی بود که رفتار و حساسیت هایم با دیگران متفاوت باشد. مطمئن بودم که تعقیبم می کنند. با خانم سیدی تماس گرفتم و خواستم امکانات فرار را در اختیارم بگذارند و ترتیب فرارم را بدهند. تقاضایم مورد پذیرش واقع شد و قرار گذاشتیم جلوی سینمای شهر که مبلغی را در اختیارم بگذارند و ترتیب فرارم را بدهند.

لحظه و نحوه دستگیری توسط ساواک

این بانوی مبارز و نویسنده افزود:در محل قرار تا به خودم آمدم،ماشینی به سرعت جلوی پایم ترمز کرد،دو مرد پیاده شدند و با تحکم گفتند سوار شو. اول به روی خود نیاوردم و پرسیدم چه می خواهید؟تردید داشتم ساواک باشند،شاید به خودم دلخوشی می دادم که مزاحم اند و الان می روند،اما وقتی یکی از آن ها با دستش محکم عضله ی شانه ام را گرفت و درد در تمام تنم پیچید،فهمیدم توسط ساواک بازداشت شده ام.

وی تصریح کرد:سه روز اول را در بازداشتگاهی در اهواز بودم،مفصل کتک خوردم. می ترسیدم. در این زمینه آموزش خاصی ندیده بودم و برای این که اصل ماجرا را لو ندهم،پیش هر بازجو چیزی می گفتم.همین باعث شد بفهمند دروغ می گویم و به شدت آزار و اذیتم ادامه دهند.

راه نجات و خلاصی از سه زندان مهم ساواک وجود نداشت

حاتمی اظهار کرد:بعد از آن به تهران منتقل شدم؛به محلی که آن زمان به زندان “پشت آگاهی” معروف بود.در تهران وضعیت آزار و شکنجه خیلی بدتر بود.قبلاً برایمان شرح داده بودند از سه زندان خلاصی نداریم؛عادل آباد شیراز،فلک الافلاک خرم آباد و زندان “پشت آگاهی” تهران و حالا من اینجا بودم.

۱۰ سال فراموشی به خاطر تزریق آمپول های خوره ای ساواک

وی گفت:ماه های اول انفرادی بودم،آنچه بر من گذشت چون غباری محو بود؛تنها می دانم سخت بود و تزریق آمپول های فراموشی را از همانجا آغاز کردند،این داروها باعث شد بعدها مدت طولانی را در فراموشی کامل به سر ببرم و حتی خود و خانواده ام را نشناسم. به آن ها آمپول های “خوره ای” می گفتند.

این بانوی نویسنده در ادامه افزود:پشت سرمان ورم می کرد؛تا مادامی که سر ورم داشت،کاری نداشتند و به محض خوابیدن ورم،مرفین تزریق می کردند. اثرات آن نوعی گیجی با فراموشی بود به همین خاطر ده سال فراموشی گرفتم.

با دیگران به اشتراک بگذارید
else:
  • khamenei
  • hashemirafsanjani
  • president